معرفي انيميشن درونِ بیرون (Inside Out)

مرتضي خاوري

 

کارگردان: پیت داکتر

نویسنده: پیت داکتر، مگ لفاو، جاش کولی

سال انتشار: ۲۰۱۵

ژانر: ماجراجویی، کمدی

زمان: ۹۵ دقیقه

 

از همان اولین باری که در حال چرخیدن وسط اینترنت و سایت‌های مختلف پوستر انیمیشن «درونِ بیرون» را دیدم، حدس می‌زدم که این بار هم استودیوی پیکسار و آقای پیت داکتر چیزی آورده‌‌اند که به این آسانی‌ها نمی‌شود از کنارش گذشت؛ پنج شخصیت رنگی که در اندازه‌ها و صورت‌های متفاوت زل زده بودند توی چشم‌هام و با زبان بی‌زبانی مرا ترغیب می‌کردند که حتماً پیگیر قصه‌شان بشوم.

به خودم آمدم و دیدم که به صندلی لم داده‌ام و با دست‌های پفکی و غرق در یک دریا احساس، در حال تماشای «درونِ بیرون» هستم، آن هم برای چندمین بار.

از نوجوانی همیشه برایم سؤال بود که دقیقاً توی ذهن آدم چه خبر است؟ یا وقتی عصبانی می‌شویم چه کسی کنترل مغز را به دست می‌گیرد و در زمان خوشحالی فرمان دست کیست؟ خاطره‌ها کجا می‌روند و وقتی بزرگ می‌شویم درون مغز چه اتفاقی می‌افتد؟

برای پیدا کردن جواب دقیق این سؤال‌ها، چندین کتاب خواندم که کمی سخت بودند ولی پیت داکتر با «درونِ بیرون» مرا به جوابی ساده و رنگارنگ و خیال‌انگیز رساند.

خالق چندین انیمیشن ماندگار مانند داستان «اسباب‌‌بازی»، «کارخانۀ هیولاها»، «بالا» و … این بار سراغ به تصویر کشیدن اتفاقاتی رفته که هر لحظه توی ذهن من و شما رخ می‌دهند.

 

زندگی با پنج احساس!

«درونِ بیرون» داستان زندگی دختری به نام رایلی است که همراه با خانواده به شهری جدید مهاجرت می‌کنند. مشکل از جایی شروع می‌شود که این نقل مکان باعث سردرگمی احساسات او در برخورد با این مسئله می‌شود. او طی این نقل مکان دلتنگی برای دوستان و خانه و مدرسه شهر قبلیشان را تجربه می‌کند. ما همراه با پنج احساس شادی، غم، انزجار، ترس و عصبانیت که درون مغز رایلی و در مرکز فرماندهی ذهن او زندگی می‌کنند، این اتفاقات را دنبال می‌کنیم. این پنج احساس در تصمیم‌گیری رایلی نقش دارند و با نگهداری از گوی خاطرات رایلی به او کمک می‌کنند. در اثر یک اتفاق، شادی و غم از مرکز فرماندهی به بیرون پرت می‌شوند و این آغاز ماجرای تلاش آن‌هاست تا دوباره راه خود را به این اتاق که در ذهن رایلی است پیدا کنند. مسیری که انگار رایلی به طی کردن آن برای عبور از مشکل سردرگمی نسبت به زندگی جدیدش نیاز دارد.

«درونِ بیرون» از لحاظ بصری آن‌قدر جذاب است که به تعریف نیاز ندارد. جهانی پر از رنگ که دیدن هر گوشه‌اش مثل دیدن یک تابلوی نقاشی پر از لذت است. احساسات ما برای اولین بار در قالب شخصیت‌ طراحی شده‌اند و پرجزئیات و چشمگیر و جذاب هستند. همچنین مکان‌هایی که برای بخش‌های مختلف مغز نشان داده می‌شوند به‌طور عجیبی تماشایی جلوه می‌کنند.

 

احساساتت را نادیده نگیر!

دیدن این شگفتی‌ها در انیمیشن‌های پیکسار چیز عجیب‌غریب یا تازه‌ای نیست. ما عادت کرده‌ایم که هر بار چیزهای هیجان‌انگیزتری از پیت داکتر ببینیم. جدای از این‌ها به نظر من جذابیت «درونِ بیرون» در چیز دیگری بوده و هست. برای من «درونِ بیرون» نوعی یادآوری برای دیدن و در آغوش گرفتن احساساتمان است. احساساتی که گاهی تلاش می‌کنیم که با تمام قدرت آن‌ها را نادیده بگیریم و گاهی حتی برای یکی از آن‌ها اولویت بیشتری قائل می‌شویم. «درونِ بیرون» با قصه‌ای روان نشان می‌دهد که همۀ احساسات ما ارزشمند و قابل توجه هستند.

جهان امروز و شبکه‌های اجتماعی فقط شادی را به رسمیت می‌شناسند و از ما می‌خواهند که حتی اگر شاد نیستیم، به شادی تظاهر کنیم. اما «درونِ بیرون» در گوش‌‌هایمان آرام زمزمه می‌کند که عیبی ندارد اگر گاهی خوشحال نیستی. ما آدم‌ها و خاطراتمان ترکیبی از تمام احساسات هستیم؛ درست مثل سکانس آخر که بعد از عبور رایلی از سد مشکلاتش، گوی‌های خاطرات او نیز ترکیبی از رنگ‌های تمام احساساتش هستند.

شادی، غم، عصبانیت، ترس و … همه به یک اندازه مهم‌اند و هر کدام در موقعیت مناسب خودشان نقش مهمی در زندگی ما ایفا می‌کنند. سرکوب احساسات نه‌تنها باعث حال خوب نمی‌شود، بلکه ما را از شناختن و رشد کردن باز می‌دارد.

«درونِ بیرون» انیمیشنی است که دیدنش در یک آخر هفته در کنار خانواده حتماً خاطرات خوشی را برایتان خواهد ساخت. حتی شاید شما را هم وادار کند تا چندین بار تماشایش کنید. برای من که تجربۀ دیدن دوبارۀ آن هنوز هم وسوسه‌برانگیز است.